فیلم صبح اعدام به برنامه هفت رسید چرا تلویزیون سخنرانی حجت‌الاسلام مسعود عالی را قطع کرد؟ ریدلی اسکات در ۸۸ سالگی همچنان پرکار است برگزاری نمایشگاه گروهی نقاشیخط «هفت هنر» در نگارخانه رضوان مشهد تام کروز با شانزدهمین پرش با چتر نجات، رکورد گینس را شکست علیرضا قربانی: فقدان «الهه»، دختر سرزمینمان، داغدارمان کرد ویدئو | گاف جدید شبکه ایران‌اینترنشنال علیه فرزند رهبر انقلاب اقدام دوباره نماوا برای دور زدن قانون درباره انتشار سریال سووشون؛ این‌بار با یوتیوب سیدعلی خامنه‌ایِ خمینی درباره نمایش خانم و آقای پاواروتی | صحنه‌هایی از یک فروپاشی روزمره فیلم‌های سینمایی تلویزیون در روزهای (۱۴، ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۴) رکوردشکنی سریال «وحشی» در فیلم‌نت علی شادمان با فیلم «تهران کنارت» در راه جشنواره کارلووی واری تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری مشهد در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی
سرخط خبرها

حکایت بی نتیجه غربال و پنبه

  • کد خبر: ۱۹۰۴۰۶
  • ۰۱ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۳
حکایت بی نتیجه غربال و پنبه
در روزگاران قدیم حکیمی که دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آنکه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در روزگاران قدیم حکیمی که دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آنکه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان به جان آفرین تسلیم کرد. پسران حکیم پس از آنکه حکیم را به خاک سپردند و مراسم ختم و هفتم و چهلم را برگزار کردند و در بزرگداشت‌های نهاد‌های مختلف نیز شرکت نمودند، از یکدیگر جدا شدند و هریکی به راه خود رفتند و سبک زندگی خود را دنبال کردند. پسر اول به دنیا پشت پا زد و سهم الارث خود را به فقرا و مساکین بخشید و به غاری در خارج از شهر رفت و در آنجا کنج عزلت اختیار کرد و به امور معنوی مشغول شد.

پسر دوم سهم الارثش را روی سرمایه اش گذاشت و یک مغازه دودهنه در بازار خرید و یک طلافروشی راه انداخت و به خرید و فروش طلا و جواهرات و سکه مشغول شد. یک سال بعد جمعی از حکمای شهر‌های مختلف تصمیم گرفتند برای پاسداشت مقام علمی حکیم درگذشته به شهر محل سکونت وی بروند و مراسمی برگزار کنند.

پس دسته جمعی به سوی محل سکنای حکیم فقید حرکت کردند و سر راه به غار پسر نخست حکیم رسیدند. پسر نخست حکیم وقتی فهمید کاروان حکما به شهر می‌روند، از آن‌ها تشکر کرد و برای آنکه حال برادرش را بگیرد و برتری کنج عزلت و خلوت را بر زندگی عادی ثابت کند، یک غربال برداشت و داخل آن آب کرد و به دست حکما داد تا به برادرش برسانند. حکما به شهر رسیدند و نخست به مزار حکیم درگذشته رفتند و سپس به پاسداشت مقام علمی او پرداختند.

پس از آن به نزد پسر دوم حکیم رفتند و غربال را به او دادند و گفتند: برادرتان این را آب کرد و به ما داد که برای شما بیاوریم. پسر دوم حکیم غربال را گرفت و به دیوار آویخت. سپس برای آنکه پاسخ دندان شکنی به برادرش داده باشد، مقداری پنبه برداشت و در وسط آن یک تکه آتش گذاشت و به دست حکما داد تا در راه برگشت به برادرش برسانند. پس از پایان مراسم بزرگداشت، حکما به سوی شهر و دیار خود راه افتادند و در مسیر نزد پسر نخست حکیم رفتند و پنبه حاوی آتش را به او دادند.

پسر نخست، چون چنین دید از کرده خود پشیمان شد و برخاست و به نزد برادرش رفت و گفت:‌ای برادر، من به خود و خلوت گزینی خود غره شده بودم، اما تو با کرامت خود غرور مرا شکستی. بده دستت را ببوسم. پسر دوم دستش را به پسر اول داد و پسر اول بوسید.

پسر اول سپس افزود: مقداری سرمایه به من می‌دهی که من هم به جای عزلت گزینی، مثل تو در بطن و متن جامعه حضور داشته باشم و در عین حال به معنویت نیز بپردازم؟ برادر دوم گفت: خیر. وی افزود: آن موقع که اموال به جامانده از پدرمان را بذل و بخشش می‌کردی باید به این چیز‌ها فکر می‌کردی. بدین ترتیب پسر دوم حکیم چیزی به پسر اول حکیم نداد. پسر اول حکیم نیز غربالش را از روی دیوار برداشت و به کنج عزلت خود بازگشت و قصه ما را به قصه‌ای بی نتیجه تبدیل کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->